loading...
ایران مطلب Iran Content
نظرات و پیشنهادات شما در سایت ایران مطلب

با عنایت به اینکه نظرات و پیشنهادات شما کاربران گرامی در بهبود خدمات رسانی سایت ایران مطلب   نقش کاملا موثری ایفا می کنند لذا صمیمانه از شما خواهشمندیم با عنایت به حدیث شریف نبوی که «مومن آیینه مومن است»، شما نیـز آیینه ما باشیـد و با یادآوری نقاط قوت و ضعف سایت ایران مطلب  ما را از این فیض الهی محروم نفرمایید.



آخرین ارسال های انجمن

سهراب سپهری

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان‌علی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.

====================================

باغی در صدا
در باغی رها شده بودم.
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید.
آیا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟
هوای باغ از من می گذشت
و شاخ و برگش در وجودم می لغزید.
آیا این باغ
سایه روحی نبود
که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟
ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد،
صدایی که به هیچ شباهت داشت.
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد.
همیشه از روزنه ای ناپیدا
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود.
سرچشمه صدا گم بود:
من ناگاه آمده بودم.
خستگی در من نبود:
راهی پیموده نشد.
آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت؟
ناگهان رنگی دمید:
پیکری روی علف ها افتاده بود.
انسانی که شباهت دوری با خود داشت.
باغ در ته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپش هایش.
زندگی اش آهسته بود.
وجودش بیخبری شفافم را آشفته بود.
وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود:
روشنی تندی به باغ آمد.
باغ می پژمرد
و من به درون دریچه رها می شدم.
=======================================

بر خورد

نوری به زمین فرود آمد:
دو جاپا بر شن‌های بیابان دیدم.
از کجا آمده بود؟
به کجا می رفت؟
تنها دو جاپا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.
ناگهان جاپاها براه افتادند.
روشنی همراهشان می‌خزید.
جاپاها گم شدند،
خود را از روبرو تماشا کردم:
گودالی از مرگ پر شده بود.
و من در مرده خود براه افتادم.
صدای پایم را از راه دوری می‌شنیدم،
شاید از بیابانی می‌گذشتم.
انتظاری گمشده با من بود.
ناگهان نوری در مرده‌ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم:
دو جاپا هستی‌ام را پر کرد.
از کجا آمده بود؟
به کجا می‌رفت؟
تنها دو جاپا دیده می‌شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.
=====================================================
بی پاسخ

در تاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید.
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم:
اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد.
سایه ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.
پس من کجا بودم؟
شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت
و من انعکاسی بودم
که بیخودانه همه خلوت ها را بهم می زد
در پایان همه رویاها در سایه بهتی فرو می رفت.
من در پس در تنها مانده بودم.
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام.
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود،
در گنگی آن ریشه داشت.
آیا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود؟
در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود
و من در تاریکی خوابم برده بود.
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هشیاری خلوت خوابم را آلود.
آیا این هشیاری خطای تازه من بود؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
فکری در پس در تنها مانده بودم.
پس من کجا بودم؟
حس کردم جایی به بیداری می رسم.
همه وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم:
آیا من سایه گمشده خطایی نبودم؟
در اتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت.
پس من کجا بودم؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بودم. 

==================================

در دور دست

قویی پریده بی گاه از خواب

شوید غبار نیل ز بال و پر سپید.

 

لب های جویبار

لبریز موج زمزمه در بستر سپید.

 

درهم دویده سایه و روشن.

لغزان میان خرمن دوده

شبتاب می فروزددر آذر سپید.

 

همپای رقص نازک نی زار

مرداب می گشاید چشم تر سپید.

 

خطی ز نور روی سیاهی است:

گویی بر آبنوس درخشد زر سپید.

 

دیوار سایه ها شده ویران.

دست نگاه در افق دور

 

کاخی بلند ساخته با مرمر سپید

سهراب سپهری

===================================

مانده تا برف زمین آب شود.

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.

ناتمام است درخت.

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات.


مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می‌رسد از روزن منظومه ی برف

تشنه ی زمزمه‌ ام.

مانده تا مرغ سرچینه ی هذیانی اسفند صدا بردارد.

پس چه باید بکنم

من که در لخت‌ترین موسم بی‌چهچه سال

تشنه ی زمزمه‌ام؟


بهتر آن است که برخیزیم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.

از: سهراب سپهری

======================================


پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد.
و هنوز من
پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم.
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من
در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که براه افتادم
پس از لحظه های دارز
یک لحظه گذشت:
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد،
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست.
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم. 

سهراب سپهری

=====================================


 سهراب سپهری :


مرغ مهتاب
می خواند.
ابری در اتاقم می گرید.
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند،
می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپندارید در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های پشیمانی را پرپر می کنم.  

====================================


انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.
زمین باران را صدا می زند.
گردش ماهی آب را می شیارد.
باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود.
ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج.
نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیدنیست.
سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی.
نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم ، تنها می شوم.
کنار تو تنهاتر شدم . از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است .
از من تا من ، تو گسترده ای.
با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.
از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم.
و با این همه ای شفاف !
مرا راهی از تو بدر نیست.
زمین باران را صدا می زند ، من تو را.
پیکرت زنجیری دستانم می سازم،
تا زمان را زندانی کنم.
باد می دود ، و خاکستر تلاشم را می برد .
چلچله می چرخد. گردش ماهی آب را می شیارد. فواره می جهد :
لحظه من پر می شود.

 سهراب سپهری

==============================================


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
فعالیت داشتن در فضای مجازی و پاک ماندن در آن ' تقوای دو چندان میخواهد. یادمان نرود گاهی با گناه به اندازه ی یک لایک فاصله داریم... یادمان نرود فضای مجازی هم "محضر خداست " نکند که شرمنده باشیم، امان از لحظه ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...! گاهی روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع " مراقب دستی که کلیک میکند، چشمی که میبیند و گوشی که میشنود باشیم... و بدانیم و آگاه باشیم که خدا هم یک کاربر "همیشه آنلاین "است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما جزو کدام دسته هستید؟
    ختم صلوات برای ظهور و سلامتی امام مهدی (عج)
    پیوندهای روزانه
    صفحات جداگانه
  • اشعار امام خمینی (ه)
  • اشعار شیما شاهسواران احمدی
  • اشعار نجمه زارع
  • اشعار سیدعلی صالحی
  • اشعار محمدعلی بهمنی
  • اشعار ايرج جنتی عطایی
  • اشعار یوسفعلی میرشکاک
  • اشعار محمد حسن بهرامیان
  • اشعار سید حمید رضا برقعی
  • اشعار کامبیز صدیقی کسمایی
  • اشعار رحیم معینی کرمانشاهی
  • اشعار محمد حسن بارق شفیعی
  • اشعار ملک الشعرای بهار
  • اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی
  • اشعار مهدی اخوان ثالث
  • اشعار کارو دردربان
  • اشعار شیون فومنی
  • اشعار رهی معیزی
  • اشعار سیمین بهبهانی
  • اشعار شهریار
  • اشعار نیما یوشیج
  • اشعار فروغ فرخزاد
  • اشعار احمد شاملو
  • اشعار پروین اعتصامی
  • سهراب سپهری
  • از خجالت آب شد
  • از كيسه خليفه مي بخشد
  • از كوره در رفت
  • از پشت خنجر زد
  • راز دل به زن مگو با نو كیسه معامله نكن با آدم كم عقل رفیق نشو
  • یخش نگرفت
  • از آسمان افتاده
  • يك كلاغ ، چهل كلاغ
  • داستان ضرب المثل مرگ می خواهی برو گیلان
  • داستان ضرب المثل آقا گرگ عيدت مبارك
  • ضرب المثل به کرسی نشاندن حرف
  • داستان ضرب المثل زديم ولی نگرفت
  • داستان ضرب المثل خر بیار باقلا بار کن
  • داستان ضرب المثل اشتهايم آمد پس...
  • داستان ضرب المثل آن را كه گفتی اسمش را نبر و بردار بيار
  • ضرب المثل هم خدا را می خواهد هم خرما را
  • داستان ضرب المثل از كف دست مويی نمي رويد
  • داستان ضرب المثل از گردنم بيفتی انشااله
  • داستان ضرب المثل زر دادم و دردسر خریدم
  • تصاویر 510 شهید ولایتمدار شهرستان داراب
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 153
  • کل نظرات : 32
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 42
  • آی پی دیروز : 25
  • بازدید امروز : 76
  • باردید دیروز : 30
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 118
  • بازدید ماه : 76
  • بازدید سال : 2,161
  • بازدید کلی : 30,641
  • کدهای اختصاصی

    پیج رنک گوگل

    پیج رنک سایت شما

    پیج رنک

    عشق سنج آنلاین

    با سلام و عرض ادب خدمت شما سرور عزيز و گرامي به وب سایت ایران مطلب خوش آمدید